به گزارش خبرنگار سرویس حقوق پایگاه اطلاع رسانی فقه حکومتی وسائل، حضرت آیت الله عبدالله جوادی آملی سه شنبه 29 فروردین ماه 1396 در نود و چهارمین جلسه درس خارج فقه نکاح در مسجد اعظم به فراخور بحث بررسی حکم نکاح با اهل کتاب به تبیین ملاک اهل کتاب بودن پیروان ادیان مختلف پرداخت.
خلاصه درس
حضرت آیت الله جوادی آملی در این جلسه از درس خارج نکاح پس از بیان فتوای مرحوم محقّق در رابطه با نکاح با اهل کتاب به بررسی ماهیّت و تبیین مفهوم «اهل کتاب» پرداخت و گفت: در ابواب مختلف فقهی نظیر طهارت، جهاد، جزیه، ارث و نکاح از اهل کتاب سخن به میان آمده که به علّت کاربرد بالای آن میطلبد مفهوم اهل کتاب به خوبی تبیین و روشن شود.
وی در یک تقسیمی انسانها را به دو دسته تقسیم کرد و بیان داشت: شخص یا اصل توحید و نبوّت و معاد را قبول دارد یا نه، اگر نداشت که میشود مشرک، اگر قبول داشت منتها نبی بعدی را نپذیرفته بود در این حال اگر پیامبرشان آیین و منهجی را از طریق وحی دریافت کرده و تلقّی او هم صحیح بوده باشد در زمره اهل کتاب خواهند بود و اگر آیین خاصّی نداشته باشد، اهل کتاب نخواهند بود.
استاد درس خارج حوزه علمیه قم افزود: کلام صاحب جواهر در تبیین اهل کتاب که آنها پیروان پیامبرانی معرفی کردهاند که دارای کتاب باشند، تامّ نیست بلکه پیروان هر پیامبری که دارای منهج خاصّی بوده و از خداوند به هر نحوی مثل حدیث قدسی یا الهام یا وحی برنامههایی دریافت میکرده، اهل کتاب هستند و لو آن منهج در این زمان تحریف شده باشد.
حضرت آیت الله جوادی آملی به لزوم وجود پیامبر و قطع نشدن ارتباط وحی در همه أزمنه اشاره کرد و گفت: طبق آیات و روایات هیچ زمین و زمانی نیست که پیغمبر نداشته باشد و برهان عقلی آن هم این است که چون خدا رب العالمین است و باید اگر موجودی را میآفریند، بپروراند و اگر برای پرورش انسان که از مخلوقات او هست، پرورانندهای در نظر نگرفته باشد این نقصی است که وجود مقدُس الهی مبرای از این نقص است، پس بر خداوند لازم است که برای همه مخلوقات از انسانها مبشّر و منذری قرار دهد.
رئیس بنیاد وحیانی اسراء ضمن اشاره به تفاوت بین ربوبیّت و خالقیّت خداوند در عدم کفایت عقل در رساندن انسان به سعادت بیان داشت: چون انسان نه از گذشته خبر دارد و نه از آینده و تنها چیزی که میداند این است که مرگی و تولّدی وجود دارد اما اینکه از کجا آمده و به کجا میرود، نسبت به این مطلب جهل دارد لذا باید کسی او را به راه سعادت هدایت کند که به این مطلب علم داشته باشد، به این منظور خدا، پیامبران و حجج خود را بر مردم نازل کرد تا آنها را با علم به گذشته و آینده و اسرار خلقت به سوی خود دعوت کنند.
وی اضافه کرد: قرآن ضمن تقدیس عقل به یک برهان عقلی اشاره کرده و آورده است: یکی از دلائل انزال نزل این بوده که اگر ما رسولان را نمیفرستادیم مردم در قیامت بر ما حجّت داشتند و لذا رسولان را فرستادیم و در جای دیگر آورده است هیچ سرزمینی نبوده الّا اینکه ما حجّت منذر را در آن بر مردم گماشتیم که توحید و نبوت و معاد را به مردم برسانند.
حضرت آیت الله جوادی آملی به آیاتی در این زمینه اشاره کرد و اظهار داشت: در قرآن فقط قصه بعضی از پیامبران ذکر شده است و از برخی دیگر قصّهای ذکر نشده، و از این آیات نتیجه گرفت، پس اگر در یک جایی از شرق و غرب عالم عدّهای ادّعا کردند که ما از پیروان فلان پیامبر هستیم و نسخههایی از آیین و مذهبشان را ارائه کردند میتوان این افراد را نیز از اهل کتاب به شمار آورد، چون قرآن تصریح کرده که قصه بعضی از پیامبران در قرآن نیامده و ممکن است این قوم از پیروان همان پیامبری باشند که قصه شان در قرآن نیامده است.
وی افزود: در روایات نیز وصف اهل کتاب مختصّ پیروان چند دین خاص نیست چون در برخی از روایات آمده است خداوند با برخی از پیامبران مثل شیث و آدم و ... صحبت کرده و به آنها وحی نازل کرده است در حالی که ما برای این دست از پیامبران کتاب خاصّی سراغ نداریم، لذا میتوان گفت پیروان هر پیامبری که به توحید و نبوت و معاد قائل باشند و پیامبرشان از خدا وحی یا حدیث قدسی یا الهام تلقّی میکرده و منهج و آیین خاصّی را ارائه میداده، از اهل کتاب به شمار میآیند.
استاد درس خارج حوزه علمیّه قم در رابطه با معنای «إسلام» در آیه ﴿إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ﴾، گفت: منظور از اسلام در این آیه، اسلام اصطلاحی نیست بلکه مقصود از اسلام دینی است که در آن سه عنصر توحید و نبوّت و معاد وجود داشته باشد، لذا اگر کسی پیغمبر بعدی را درک بکند و ایمان نیاورد، مشکل جدّی دارد؛ اما قبل از اینکه پیغمبر بعدی بیاید، او مسلِم است و اهل بهشت هم هست؛ برای اینکه آنچه را که خدا گفت او دریافت کرد و ایمان آورد.
وی به تحریف برخی از ادیان اشاره کرد و گفت: الآن مسیحیت در دست پاپ گرفتار شده و بسیاری از أحکام آن تحریف شده است، مثلاً آنطور که قرآن در سوره صف آورده، مسلمانان را به تأسی از مسیحیّت به جنگ دعوت میکند و از آنها میخواهد مثل پیروان مسیح که اهل جنگ بودند، شما هم اهل جنگ باشید، در حالیکه الآن میگویند مسیحیت دین صلح و دوستی است و با جنگ هیچ میانهای ندارد.
رئیس بنیاد وحیانی اسراء، شمولِت احکام اهل کتاب نسبت به مجوس را عنوان کرد و بیان داشت: ما دلیلی نداریم که مجوس اهل کتاب نباشند بلکه ادلّهای داریم که شمولیّت احکام اهل کتاب نسبت به مجوس را اثبات میکند.
وی اضافه کرد: همانطور که شیخ انصاری هم فرموده است، اصطلاح اهل کتاب اصطلاحی است که از فتوای علمای متأخر آمده است و سابقهای در شرع ندارد و اگر فقط به یهود و نصارا اهل کتاب گفته میشود دلیلش این است که در آن زمان غلبه وجود در منطقه حجاز با این دو گروه بوده است.
حضرت آیت الله جوادی آملی در رابطه با اهل کتاب بودن مجوس عنوان داشت: از طرفی قرآن صراحت دارد که داستان عدّهای از پیامبران در قرآن نیامده پس نمیتوان به کسی که ادّعا میکند من پیرو فلان پیامبر الهی هستم، نسبت کذب داد چون شاید همان پیامبری را میگوید که اسمش در قرآن نیامده! و از طرفی هم مجوس میگویند ما سند داریم که آیین و منهج ما برگرفته شده از پیامبرمان هست که یا سینه به سینه و یا در نوشتهها موجود به ما رسیده است، پس نمیتوان گفت مجوس اهل کتاب نیستند.
وی سپس به بررسی روایات مربوط به مجوس پرداخت و گفت: این روایات در کتاب جهاد در وسائل الشیعه آمده که مرحوم شیخ حرّ برخی از روایات را که مربوط به جهاد با نفس هستند را نیز در این کتاب با عنوان جهاد نفس آوردهاند و از این جهاد به جهاد اکبر تعبیر کردهاند چون جهاد با نفس بزرگتر از جهاد با عدوّ است.
استاد درس خارج حوزه علمیّه قم ضمن اشکال به تعبیر جهاد اکبر برای جهاد با نفس بیان داشت: جهاد با نفس جهاد أوسط است چون یک جهاد با مرتبه بالاتر هم وجود دارد و آن جهاد بین عقل و قلب است که این جهاد هر دو طرف در این جهاد بهشتیاند در این جهاد اهل برهان میگویند ما باید با دلیل بفهمیم، اهل عرفان میگویند فهمیدن مفهوم ذهنی است، مشکل را حل نمیکند بلکه باید به مشاهده برسیم.
وی در بررسی روایات، روایت اول از باب 49 کتاب الجهاد را مورد بحث قرار داد و در تشریح آن گفت: در این روایت سائل از امام صادق(ع) میپرسد آیا مجوس پیامبری داشتند؟ حضرت فرمودند بله مگر نشنیدی که پیامبر(ص) به اهل مکه نامه نوشت که اسلام بیاورند و الا با آنها خواهد جنگید و آنها در جواب گفتند از ما جزیه بگیر و بگذار ما بر عبادت بتهایمان باقی باشیم. حضرت در جواب آنها نوشت من فقط از اهل کتاب جزیه میگیرم. آنها در ردّ پیامبر نوشتند اگر فقط از اهل کتاب جزیه میگیری پس چرا از مجوس بحرین هم جزیه گرفتی (آنها که اهل کتاب نیستند)؟ حضرت در جواب فرمودند مجوس پیامبری داشتند که او را کشتند و کتابش را آتش زدند که آن کتاب بر 12 هزار پوست گاو نوشته شده بود.
رئیس بنیاد وحیانی اسراء در رابطه با منطقه «هجر» که نام آن در روایت مذکور آمده است، عنوان داشت: هَجَر بحرین کنونی است که به کترت خرمایی معروف بوده و در زمانی که در تقسیمات جغرافیاییِ ایران، اصفهان با مقداری از آذربایجان یک استان مستقل بوده است، هَجَر به تنهایی یک استان بوده و یک والی و استاندار هم داشته است.
وی در پایان گفت: روایت اول باب 49 و همچنین روایاتی دیگر مثل روایت پنجم همین باب، صرف نظر از بحث سندی آن، به خوبی دلالت دارد که مجوس پیامبر، کتاب و آیینی داشتهاند که میتوان به واسطه وجود این شرائط، به آنها نیز اهل کتاب گفت.
بسم الله الرحمن الرحیم
فتوای مرحوم محقق(رضوان الله تعالی علیه) در سبب ششم از اسباب تحریم درباره اهل کتاب این بود که «لا یجوز للمسلم نکاح غیر الکتابیة إجماعاً» که این مورد اتفاق است «و فی تحریم الکتابیة من الیهود و النصاری روایتان أشهرهما المنع فی النکاح الدائم و الجواز فی المؤجل و ملک الیمین» که تفصیل آن گذشت که وجهی ندارد مگر در حدّ احتیاط، «و کذا حکم المجوس علی أشبه الروایتین»؛[1] تعبیر اهل کتاب به صورت یهود و نصارا این برای این است که نصوص اینطور است و در کتابهای فقهی هم همینطور است.
عمده آن است که اهل کتاب چه گروهیاند؟ در «فقه» اهل کتاب کاملاً محور بحث قرار گرفتند؛ هم در مبحث «طهارت» که آیا اهل کتاب پاکاند یا نه، باید روشن بشود که اهل کتاب چه کسانی هستند؟ هم گاهی به عنوان «صلاة علی المیّت» اگر آن میّت کتابی بود منظورش چیست؟ و هم در «جهاد» که آیا میشود با اینها اگر جزیه را نپذیرفتند جهاد کرد یا نه؟ و هم در پذیرش جزیه که با اهل کتاب میشود پیمان جزیه بست، چه کسانی هستند؟ و هم در جریان «نکاح» که نکاح اهل کتاب جائز است یا نه، چکار باید کرد؟ گرچه این بحث اصلاً کلامی است و عهده این بحث هم به مسئله «جهاد» و «جزیه» است؛ ولی به هر حال اینجا باید روشن بشود که منظور از اهل کتاب چه گروهیاند؟ که آیا این حقیقت شرعیه است در خصوص یهود و نصارا، یا نه حقیقت شرعیهای در کار نیست، اهل کتاب هم اختصاصی به یهود و نصارا ندارند؟
ظاهر امر این است که شخص یا مسلمان است یا نه، به این معنا که ﴿إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ﴾[2] توحید و وحی و نبوت و معاد را قبول دارد یا ندارد؟ اگر اصل توحید را قبول نداشت که میشود مشرک، و اگر اصل توحید را قبول داشت، نبوت عامه را قبول داشت و اصل وحی را قبول داشت و نبوت خاصه برخی از انبیا(علیهم السلام) را قبول داشت، منتها نبوت نبی بعدی را نپذیرفت؛ مثل یهودیها که نبوت حضرت مسیح را نپذیرفتند، آیا کسی که اصل توحید را پذیرفته، اصل وحی و نبوت را به عنوان نبوت عام پذیرفته و نبوت خاصه برخی از انبیا را پذیرفته و جریان معاد را کاملاً پذیرفته؛ منتها نبوت نبی بعدی را قبول ندارد، آیا او اهل کتاب است یا نیست؟ آیا معیار اهل کتاب این است که حتماً یک کتاب آسمانی داشته باشند، یا اگر چنانچه وحی پیامبری بعد از اینکه معجزه آورد و ثابت شد که آن معجزه است، اصل نبوت او ثابت شد و وحی اخلاق و حقوق و احکام به آن صورت حدیث قدسی یا به صورتهای دیگر برای او نازل شد و تلقّی او هم صحیح بود و درست به مردم ابلاغ کرد، این مردم میشوند اهل کتاب؛
لازم نیست که حتماً یک الواحی نظیر آنچه که بر موسای کلیم(سلام الله علیه) نازل شده است، نازل شده باشد. این خصوصیت مورد، آن عام و مطلق را تخصیص نمیزند. اگر کسی پیامبری او با معجزه ثابت شد و او به صورت حدیث قدسی یا نظیر روایتهای دیگر مطالبی را از راه وحی تلقّی کرد و به امت خود ابلاغ کرد، آنها هم میشوند اهل کتاب؛ اهل کتاب یک حقیقت شرعیه ندارد که نظیر تورات موسی و مانند آن باشد و اضطرابی که در فرمایشات مرحوم صاحب جواهر است، تأمّلی که در بخشی از فرمایشات ایشان است، این ناتمام است.
حالا اگر هم تحریف بکنند باز اهل کتاب هستند؛ برای اینکه همین مسیحیها که انجیل را تحریف کردند، همین یهودیها که تورات را تحریف کردند، قرآن کریم اینها را اهل کتاب میداند، با اینها مسئله جزیه و اینها را مطرح میکند. با اینکه خود قرآن تصریح کرده که ﴿یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ﴾،[3] اینها تحریف میکنند. گاهی هم تصریح میکند به اینکه آنچه که در تورات اصلی هست، آن نیست که شما الآن این را میگویید، شما این حرفها را دارید تحریف میکنید. وحی نازل شد که به یهودیها بگو: ﴿قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ کُنْتُمْ صادِقین﴾؛[4] اگر راست میگویید آن نسخههای خطی و اصیل که پیش شماست آنها را دربیاورید و ببینید همین حرفهایی که ما میگوییم هست یا نیست؟ پس اینها تحریف کردند، نفی را اثبات، اثبات را نفی کردند و حیلههای شرعی درآوردند؛ ولی با این حال اینها اهل کتاب بودند و به عنوان اهل کتاب با آنها معامله میشد، سخن از جزیه و مانند جزیه بود. پس این دو عنصر محوری باید روشن بشود که اهل کتاب منحصراً کسانی نیستند که نظیر الواح تورات و انجیل موسی بر آنها نازل شده، اگر نبوت یک شخصی با معجزه ثابت بشود و در اثر اعجاز روشن بشود که او «نبی الله» است و این «نبی الله» با احادیث قدسی و مانند احادیث قدسی معارفی را، احکام و حِکَمی را، حقوق و اخلاقی را از ذات أقدس الهی تلقّی بکند صحیحاً، و به مردم هم ابلاغ بکند صحیحاً، این میشود دین مردم.
طبق آیات فراوان هیچ زمان و زمینی نیست که پیغمبر نداشته باشد. یک برهان عقلی است که تام است، یک؛ یک برهان نقلی است که این برهان عقلی را تأمین میکند، دو؛ آیات فراوانی است که نتیجه این برهان عقلی و نقلی را تبیین میکند، سه؛ یقین پیدا میکنیم که هیچ ملتی در هیچ گوشه عالم به سر نبردند، مگر اینکه خدا برای اینها پیامبر فرستاد، این چهار. برهان عقلی برای ضرورت نبوت عامه این است که خدا ربّ عالمین است، هیچ موجودی را خدا نیافرید که او را نپروراند؛ اگر بیافریند بدون پرورش، این نقص است. چرا خدا فرمود: ﴿أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ﴾؟[5] برای اینکه او پرداخت. هر چه را آفرید زیبا آفرید، اما او را حفظ نمیکند، پرورش نمیدهد؛ او اگر آب و هوا میخواهد، آب و هوا نمیآفریند؛ او اگر غذا میخواهد، غذا نمیآفریند. اینکه در سوره «هود» فرمود هیچ موجودی نیست مگر اینکه پیش من پرونده دارد، عائله من است؛ حالا شما چکار دارید که فلان خرس قطبی گوشت آن حرام است یا نجس العین است؟ این عائله من است: ﴿مَا مِن دَابَّةٍ فِی الأرْضِ إِلاَ عَلَی اللَّهِ رِزْقُهَا﴾[6] با «علی» تعبیر کرده است.
فرمود تمام جنبدههای زمین عائله من هستند، من خود را مسئول میدانم که آنها را تأمین کنم؛ حالا یکی نجس العین است، یکی حرام گوشت است، من باید این خرس قطبی را تأمین کنم. فرمود تمام مار و عقرب پیش من پرونده دارند. امضای او حکم عقل است. هیچ ممکن نیست خدا چیزی را خلق بکند و او را نپروراند، برای اینکه او «ربّ العالمین» است.
«ربّ» که غیر از «خالق» است، آن کسی که «خالق» است کان تامه میدهد یعنی اصل هستی؛ آنکه «ربّ» است کان ناقصه میدهد یعنی پرورش. پرورش انسان به وحی و نبوت است و با فرهنگ است، انسان را به چه چیزی میپرورانند؟ این غذاهای طبیعی و اینها که برای حیوانات هم است، پرورش انسان به چیست؟ ربّ انسان به چیست؟ پرورش انسان به همان فرهنگ وحیانی و دینی و مانند آن است.
عقل یک گوشه از آن را میفهمد، از بین هزارها مجهول یک گوشه از آن را میفهمد. انسان یک مسافر سرگشتهای است؛ مثل یک مسافری است که یک ساک دست او هست و وسط خیابان افتاده است؛ نه میداند از کجا آمده، نه میداند به کجا میرود! ما این هستیم؛ نه از گذشته و عوالمی که پشت سر گذاشتیم خبر داریم و نه از عوالمی که در پیش داریم، «این قَدَر هست که بانگ جرسی میآید»، فقط ما صدای زنگ گردن قافله را میشنویم. اینها که هر روز دارند میگویند: «بلند بگو لا إله إلا الله»! این به تعبیر جناب حافظ به منزله صدای زنگ گردن شتر این قافله است، اما کجا میروند را که ما نمیبینیم. «کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست ٭٭٭ این قَدَر هست که بانگ جَرسی میآید»[7] «جَرَس» یعنی زنگ، «این قَدَر هست که بانگ جرسی میآید»، ما فقط صدای زنگ گردن قافله را میشنویم؛
کجا میروند؟ برزخ یعنی چه؟ قیامت کبری یعنی چه؟ چه میدانیم! حتماً «بالضرورة» باید یک کسی بیاید ما را راهنمایی کند، این برهان عقلی است. همین برهان عقلی را در بحث قبل ملاحظه فرمودید، در بخش پایانی سوره مبارکه «نساء» خدا امضا کرده است؛ وقتی سخن از رسالت عامه است: ﴿رُسُلاً مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرین﴾؛[8] ما انبیای فراوانی فرستادیم که اهل تبشیر و انذارند، آنجا برهان اقامه کرد، فرمود ما انبیا فرستادیم: ﴿لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾.[9]
قرآن اینقدر برای عقل قداست قائل است که در برابر خدا با او احتجاج بکند! میتواند به خدا بگوید که چرا این کار را نکردی؟! این قرآن که برای عقل این همه حرمت قائل است، این را در برابر پیغمبر هم قائل است، در برابر امام هم قائل است. فرمود ما این کار را کردیم تا در قیامت یا در غیر قیامت علیه منِ خدا احتجاج نکنند: ﴿لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾؛ ما انبیا فرستادیم، پس بر ما حجت ندارند. این برهان عقلی را، نقل تأیید کرد. بعد در بخشهای فراوانی فرمود به اینکه هیچ سرزمینی نیست مگر اینکه ما وحی فرستادیم: ﴿إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلا فیها نَذیرٌ﴾.[10] ما این «لا إله إلا الله» را به تمام مردم عالم رساندیم. این دو جمله ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾،[11] این ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ﴾ به منزله «إلا الله» است و این ﴿وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾ به منزله «لا إله» است. آن برهان عقلی، یک؛ تأیید آن در بخش پایانی سوره مبارکه «نساء»، دو؛ پس عقل حجت قائمه است، نقل حجت قائمه است که نبوت عامه ضروری است و قرآن هم مکرّر تأیید کرده است؛
حالا نگفته که ما برای همه کتاب فرستادیم. اگر این اصول سهگانه در یک سرزمینی تثبیت شده است؛ یعنی با معجزه ثابت شد که این شخص پیغمبر است و مردم را به توحید و نبوت و معاد دعوت کرده است، قهراً ﴿لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً﴾،[12] دستورات اخلاقی، دستورات فقهی خاصی هم دارد؛ حالا آن به صورت کتاب نباشد. اگر هم به صورت کتاب باشد بعضی بپذیرند و بعضی نپذیرند، آنها که پذیرفتند اهل کتاب هستند، ولو به صورت کتاب هم نباشد، همانطوری که احکام را از خود پیغمبر قبول کردند اهل کتاب هستند ولو یک خانوار، که درباره قوم لوط فرمود: ﴿فَما وَجَدْنا فیها غَیْرَ بَیْتٍ مِنَ الْمُسْلِمینَ﴾؛[13] فقط یک خانوار به او ایمان آوردند، همانها اقلیت دینیاند. بنابراین گرچه در «طهارت» مبسوطاً بحث نشد و احیاناً اگر صلات بر اهل کتاب جایی طرح بشود، آنجا معین نکردند که اهل کتاب چه کسانی هستند؟ در مسئله «جهاد» و «جزیه» که قسمت مهم بحث ما اینجاست شاید بحث کرده باشند، در مسئله «نکاح» مثل همین جا کم و بیش اشاره کردند. به هر حال آنچه که اساس کار است همین سه عنصر محوری است که این میشود اهل کتاب.
اما در چند جای قرآن که در بحث قبل اشاره شد فرمود به اینکه ما جریان بسیاری از انبیا را برای شما نگفتیم: ﴿مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَیْکَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَیْکَ﴾؛[14] اگر طبق آن آیاتی که بالصراحه مسئله نبوت را مطرح میکند، که هیچ سرزمینی نیست مگر اینکه پیغمبر دارد و اگر در این بخشها میفرماید بخشی را برای شما نقل نکردیم. ما برای اینکه یک جایی را که نقل کردیم، باید بتوانیم بگوییم: ﴿فَسِیرُوا فِی الأرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ﴾[15] کذا و کذا. ما اگر بگوییم آن خاور دور، آن باختر دور مردمی بودند که پیغمبری داشتند، شما باور نمیکنید! ما هم راهی برای اثبات نداریم. لذا این اصل کلی که هیچ سرزمینی نیست که بشر در او به سر ببرد مگر اینکه وحی میآید، یک؛ و بسیاری از انبیا قصص آنها در قرآن نیامده، دو؛ این نشان میدهد که اهل کتاب منحصر اینها نیستند، این سه.
باز هم در بحث دیروز اشاره شد اینکه در جوامع روایی ما بسیاری از ائمه(علیهم السلام) در بحث «مواعظ الانبیا» میگویند ذات أقدس الهی به شیث اینچنین گفته، به آدم اینچنین گفته؛ حضرت آدم که نبی خداست کتابی از او نقل نکرده، شیث که کتابی از او نقل نشده است، برای داود(سلام الله علیه) یک زبوری نقل شده است. مواعظ انبیا را ائمه(علیهم السلام) میدانند، معلوم میشود که یا از راه حدیث قدسی است یا به تعبیر دیگر به اینها دستورات الهی رسیده است. اگر دستور الهی به صورت حدیث قدسی یا به صورتهای دیگر به یک پیغمبری برسد، آن احکام میشود یک حکم دینی؛ این سه عنصر اصلی توحید و نبوت و معاد که دارا هستند، آن شرعه و منهاج را هم که دارا هستند. و تفاوتهایی هم که هست؛ گاهی توحید و شرک است، گاهی بین منهجها و شریعتهاست که ﴿لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً﴾.[16] همین طوایف چندگانه سوره مبارکه «حج» که فرمود: ﴿إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ الَّذینَ هادُوا وَ الصَّابِئینَ وَ النَّصاری وَ الْمَجُوسَ وَ الَّذینَ أَشْرَکُوا﴾؛ این تقابل ششگانه گاهی بین اسلام و غیراسلام است، گاهی بین منهَجها و شریعتها با یکدیگر است؛
وگرنه آن اسلام واقعی که در سوره مبارکه «آل عمران» آمده: ﴿إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ﴾،[17] این اسلام که همین عناصر سهگانه است برای همه کسانی که پیروان وحی الهی هستند میباشد. اصلاً در بخش پایانی سوره مبارکه «حج» و مانند آن، آنجا به ما میفرماید: ﴿مِلَّةَ أَبیکُمْ﴾، این ﴿مِلَّةَ﴾ منصوب به اقراء است؛ یعنی «خذوا ملة»، دین پدرتان را بگیرید، ما را فرزندان ابراهیم خلیل میشمارد: ﴿مِلَّةَ أَبیکُمْ إِبْراهیمَ هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمینَ مِنْ قَبْلُ﴾،[18] قبلاً از گذشته تاریخ، او شما را مسلمان نامید. پس معلوم میشود کسی به دین ابراهیم خلیل باشد مسلِم است، مسلِمی که ﴿إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ﴾؛ یعنی این سه عنصر اصلی؛ توحید، نبوت، معاد؛ اختلاف در شریعت و منهاج است.
نعم! اگر کسی پیغمبر بعدی را درک بکند و ایمان نیاورد، مشکل جدّی دارد؛ اما قبل از اینکه پیغمبر بعدی بیاید، او مسلِم است و اهل بهشت هم هست؛ برای اینکه آنچه را که خدا گفت او دریافت کرد و ایمان آورد. مسیحیها قبل از اینکه وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ظهور بکند، اینها اهل بهشت بودند. اصلاً سوره مبارکه «صف» که سوره جنگ است؛ اول آن جنگ است، آخر آن جنگ است، وسط آن جنگ است، این سوره اگر سوره جنگ و حرب نامیده میشد، بیتناسب نبود. اول آن ﴿إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الَّذینَ یُقاتِلُونَ فی سَبیلِهِ صَفًّا کَأَنَّهُمْ بُنْیانٌ مَرْصُوصٌ﴾،[19] این آیه اول سوره مبارکه «صف» است. در بخش پایانی آن هم دارد که ای مسلمانها! مثل مسیحیها باشید: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا کُونُوا أَنْصارَ اللَّهِ کَما قالَ عیسَی ابْنُ مَرْیَمَ لِلْحَوارِیِّینَ مَنْ أَنْصاری إِلَی اللَّهِ قالَ الْحَوارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ فَآمَنَتْ طائِفَةٌ مِنْ بَنی إِسْرائیلَ وَ کَفَرَتْ طائِفَةٌ فَأَیَّدْنَا الَّذینَ آمَنُوا عَلی عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظاهِرینَ﴾؛[20] در پایان سوره مبارکه «صف» به مسلمانها میفرماید: ای مسلمانها! مثل مسیحیها باشید.
حالا امروز مسیحیت به دست پاپ گرفتار شده و اسیر شده، وگرنه آن دین، دین جهاد است. این سفارشی که در پایان سوره مبارکه «صف» است به ما مسلمانها میگوید: مسلمانها! مثل مسیحیها باشید بجنگید. الآن آنها میگویند ما جنگ نداریم، دین ما دین رحمت است. پرسش: ...؟ پاسخ: غرض این است که جنگ هم جزء محدوده اسلام است. در وسط سوره مبارکه «صف» هم: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلی تِجارَةٍ تُنْجیکُمْ مِنْ عَذابٍ أَلیمٍ ٭ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجاهِدُونَ فی سَبیلِ اللَّهِ﴾؛ وسط سوره هم جنگ است. صدر و ساق و وسط آن جنگ است.
غرض این است که در بخش پایانی سوره مبارکه «صف» به ما مسلمانها میگوید: ای مسلمانها! مثل مسیحیها باشید بجنگید. الآن این مسیحیت در دست کلیسا به اسارت رفته، میگویند ما جنگ نداریم. اینکه فرمود: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا کُونُوا أَنْصارَ اللَّهِ کَما قالَ عیسَی ابْنُ مَرْیَمَ لِلْحَوارِیِّینَ مَنْ أَنْصاری إِلَی اللَّهِ﴾، این «هَل مِن ناصِر»،[21] «هَل مِن ناصِر»، از همانجاهاست. این ندای «هَل مِن ناصِر» مسیح(سلام الله علیه) است که ﴿مَنْ أَنْصاری إِلَی اللَّهِ قالَ الْحَوارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ﴾. حالا اینها آمدند تحریف کردند با اینکه آمدند تحریف کردند، اسلام آنها را اهل کتاب میداند و همه احکام اهل کتاب بر آنها جاری است. این هم که دارند آن نیست که بر مسیح نازل شده است.
غرض این است که ما دلیلی نداریم بر اینکه اهل کتاب بودن بیش از این سه عنصر و این سه اصل لازم باشد، لازم نیست که یک کتاب مدوّن داشته باشند؛ همین که کسی مدّعی نبوت باشد، ادّعای خود را با معجزه ثابت بکند، نبوّت او تثبیت بشود، مردم به خدا ایمان بیاورند، به اصل نبوت ایمان بیاورند، به نبوت این شخص ایمان بیاورند، به معاد ایمان بیاورند؛ آنوقت از مسئله «طهارت» تا مسئله «نکاح» هر جا سخن از اقلیتهای دینی است، شامل اینها هم میشود. مجوس هم از همین قبیل هستند.
پرسش: ...؟ پاسخ: درباره سابئین، یک وقتی که ما در مجلس خبرگان اول که بودیم عدهای از همین جنوب آن اطراف کرمانشاه آمده بودند گفتند که ما جزء سابئین هستیم و چرا اسم ما در قانون اساسی نیامده؟ گفتند به اینکه ما سابئین هستیم نه به معنی ستارهپرستها، ما پیرو حضرت یحیی(سلام الله علیه) هستیم و حضرت یحیی کتابی ندارد، حافظ همان جریان حضرت مسیح هستند. اینها گفتند ما سابئین هستیم و شریعت داریم، منتها پیامبر ما حضرت یحیی(سلام الله علیه) است و مانند آن.
غرض این است که اختلافی که بین آن طبقات پنجگانه دیگر است؛ یعنی مؤمن و یهودی و مسیحی و سابئ و مجوس، اختلاف در منهَج و شریعت است؛ اما این گروه پنجگانه در برابر مشرک اختلاف در اصل ایمان و کفر است، توحید و شرک است. پس اگر روشن بشود که معیار داشتن این سه عنصر دینی و اصلی است، در مسئله «طهارت» حکم آنها روشن میشود، در مسئله صلات حکم آنها روشن میشود، در مسئله «جهاد» حکم آنها روشن میشود، در مسئله «جزیه» حکم آنها روشن میشود، در مسئله «نکاح» حکم آنها روشن میشود؛ مجوس هم همینطور هستند.
خدا مرحوم شیخ انصاری را غریق رحمت کند، میفرمود این سیره از فتوای علما در آمده است؛ ماها گفتیم، اینها هم از ما شنیدند، وگرنه سیره متصله نداریم که معنای اهل کتاب همینها باشند و از آن جهت که اینها وجود خارجی نداشتند در حجاز؛
اگر آن طرف که فرمود: ﴿مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَیْکَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ﴾؛ حالا یک وسیلهای پیدا شد ما آن طرف آب یا این طرف آب رفتیم، خاور دور یا باختر دور رفتیم، یک گروهی پیدا شدند گفتند ما یک پیامبری داشتیم به فلان نام بود، بعضی از انبیا هم که اسامی شریفشان در روایات ما هست، اگر گفتند ما پیامبری داشتیم به نام شیث مثلاً و او شریعتی داشت و منهاجی داشت، ما «نسلاً بعد نسلٍ» تابع او هستیم، ما دلیلی بر نفی نداریم. اینکه گفتند که 124 هزار پیامبر است؛ حالا 24 هزار هیچ، یکصد نفر! ما که در قرآن 25 نفر داریم، این 25 نفر 25 تا کتاب که ندارند. آن «حزقیل» آن «ذوالکفل» اینها که کتاب از آنها نقل نشد، اینها پیامبرند و امتی داشتند و مانند آن. معیار این سه اصل است؛ یعنی اصل نبوت، مسبوق به توحید و ملحوق به مسئله معاد؛
مجوس هم از همین قبیل هستند. خیلی از اینها مدّعیاند که نسخه خطی و اصلی کتاب اینها در کتابخانههای غرب هست. آن روزی که این کشور صاحبی نداشت اینها را بردند و اینها آیینی دارند، برنامههایی دارند، سینه به سینه میگویند از «زرتشت» به ما رسیده، از «جاماست» به ما رسیده و مانند آن.پرسش: ...؟ پاسخ: نه، غرض این است که این روایتهایی که الآن ما میخواهیم بخوانیم، دلیلی بر رد این نداریم؛ منتها اگر سند ضعیف باشد باید تأمین بشود. این است که مرحوم محقق میفرماید: أشبه این است که مجوس حکم یهود و حکم مسیحیها را دارد، درست است. روی قواعد که انسان بررسی میکند این است؛ منتها درباره یهود و نصاری سخن از أشهر را تعبیر کردند، درباره مجوس سخن از أشبه که أشبه به لحاظ قواعد است.
حالا این روایتها را بخوانیم. جلد پانزده وسائل صفحه 126 باب 49 از ابواب «جهاد العدو»؛ چون مستحضرید که این کتاب «جهاد» به دو بخش تقسیم شده است: یکی «جهاد عدو» است، یکی «جهاد نفس». آن روایاتی که مربوط به جهاد نفس است جداگانه باب جهاد نفس ذکر شده که این جهاد، اکبر از جهاد عدو است و جنگ با دشمن بیرون به عنوان جهاد عدو ذکر شده است.
البته این جهاد عدو را، جهاد نفس را جهاد اکبر گفتند برابر همان روایتی است که نقل شده است؛ وگرنه آنهایی که اهل این مبارزه با نفس و مانند آن هستند، اصطلاح آنها از این جهاد با نفس، جهاد اوسط است نه جهاد اکبر. جهاد اکبر آنجاست که بین عقل و قلب است.
در جهاد اکبر هر دو طرفین اهل بهشتاند؛ عقل میگوید دیدن سخت است ما باید بفهمیم، قلب میگوید فهمیدن کافی نیست باید دید، جهاد اکبر این است؛ یعنی همان بین برهان و عرفان جنگ است. اهل برهان میگویند ما باید با دلیل بفهمیم، اهل عرفان میگویند فهمیدن مفهوم ذهنی است، مشکل را حل نمیکند. «خود هنر دان دیدن آتش عیان ٭٭٭ نی گپ دلّ علی النار الدخان»[22]
یک کسی میگوید به اینکه این دودی که بلند میشود معلوم میشود که آتش است، او اهل برهان است، او یقین دارد که آتش هست؛ اما آن کسی که اهل عرفان است میگوید که این هنر نیست که انسان چون دود را میبیند بگوید پس آتش است؛ هنر این است که یک چشم قوی داشته باشد آتش را ببیند. «خود هنر دان دیدن آتش عیان»، که این کار عارف است. این بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که فرمود: «فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِیهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِیهَا مُعَذَّبُون»[23] همین است. در اوصاف متّقیان فرمود اینها گویا بهشت را میبینند، گویا جهنم را میبینند. خود ایشان هم فرمود: «لَوْ کُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ یَقِیناً».[24] «خود هنر دان دیدن آتش عیان» که کار عارف است؛ «نی گپ دل علی النار الدخان»، حکیم دارد گپ میزند، حرف میزند، میگوید چون دود هست پس آتش هست، این گپ است. «نی گپ دل علی النار الدخان» انسان یک دودی را ببیند بگوید پس آتش است، بله! میدانید که این گپ زدن است، اینکه آدم را نمیسوزاند، انسان را گرم نمیکند. وقتی انسان آتش را میبیند میترسد. این جنگ بین عرفان و برهان، جنگ بین عقل و قلب، این جنگ، جنگ اکبر است که هر دو اهل بهشتاند؛ منتها یکی میگوید من باید بفهمم، دیگری میگوید من باید ببینم. اما گوشهای از اینها در جهاد نفس در روایات ما هست.
در مسئله «نکاح» هم همینطور است. این بیان فرمایشات مرحوم صاحب جواهر اینجا فرمایشات تامی نیست. حالا اصل روایت را بخوانیم؛ روایت اول باب 49 این است که «أَنَّ الْجِزْیَةَ لَا تُؤْخَذُ إِلَّا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ»، اهل کتاب چه کسانی هستند؟ «وَ هُمُ الْیَهُودُ وَ النَّصَارَى وَ الْمَجُوسُ خَاصَّةً»؛ دیگران اهل کتاب نیستند یعنی ثابت نشده است، نه اینکه در کل عالم، اهل کتاب اینها هستند؛ ما نه از آن طرف اقیانوسها خبر داریم، نه از آن طرف اقیانوس غرب خبر داریم. خود قرآن هم فرمود ما خیلی از چیزها را برای شما نگفتیم: ﴿مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَیْکَ﴾. حالا اگر در اثر این باز شدنِ راه، این کشتیهای اقیانوسپیما هم توانست خاور دور را، هم باختر دور را بپیماید و مردم رفتند آنجا دیدند که یک عدهای هستند گفتند ما پیامبری داشتیم به نام شیث و اجداد ما هم این دین را قبول کردند؛ آنوقت ما چه دلیل داریم بگوییم که اینها نیستند؟ پرسش: ...؟پاسخ: روایت ندارد، فرمایش مرحوم صاحب وسائل است. ما در این سرزمین داریم زندگی میکنیم همین است؛ چون همینهایی که در بخشهایی از کرمانشاه و آنجا حضور دارند که برای تدوین قانون اساسی آمدند گفتند ما جزء سابئین هستیم و سابئین به معنی ستارهپرست هم نیست. از آباء و اجداد خود این را به ارث بردیم که پیرو حضرت یحیی(سلام الله علیه) هستیم، پیغمبر ما هم اوست، انبیای دیگر را هم احترام میکنیم. این فرمایش صاحب وسائل است، در روایت که نیست.
روایت اول که مرحوم کلینی[25] «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِی یَحْیَى الْوَاسِطِیِّ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا» نقل میکند، این دوتا مشکل دارد: یکی ارسال است که «عَن بعضِ اصحابِنا» است، یکی اینکه خود أبی یحیی واسطی توثیق نشده و مجهول است. اما همین روایت مورد عمل اصحاب شده است در بخشهای «جهاد». «سُئِلَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَلَیه السَّلام عَنِ الْمَجُوسِ أَ کَانَ لَهُمْ نَبِیٌّ فَقَالَ نَعَمْ» نبی بود، «أَ مَا بَلَغَکَ کِتَابُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی الله عَلَیه وَ آلِهِ وَ سَلَّم إِلَى أَهْلِ مَکَّةَ أَسْلِمُوا وَ إِلَّا نَابَذْتُکُمْ بِحَرْبٍ»؛ نامهای برای مردم مکه مرقوم فرمود که مسلمان بشوید، وگرنه اعلام جنگ میکنیم. مردم مکه در جواب نامه پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نوشتند: «خُذْ مِنَّا الْجِزْیَةَ»؛ از ما جزیه بگیرد؛ یعنی بعد از اینکه جنگهای فراوانی را علیه اسلام تحمیل کردند بدر و اُحد و مانند آن؛ آن آخرها دیدند که نمیتوانند، گفتند به اینکه جزیه میپردازیم. «خُذْ مِنَّا الْجِزْیَةَ وَ دَعْنَا عَلَی عِبَادَةِ الْأَوْثَانِ»؛ از ما جزیه بگیرید و بگذارید ما این بتپرستی خود را ادامه بدهیم. «فَکَتَبَ إِلَیْهِمُ النَّبِیُّ صَلَّی الله عَلَیه وَ آلِهِ وَ سَلَّم إِنِّی لَسْتُ آخُذُ الْجِزْیَةَ إِلَّا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ»؛ فرمود من مأمور هستم که فقط از اهل کتاب جزیه بگیرم، شما که اهل کتاب نیستید. «فَکَتَبُوا إِلَیْهِ یُرِیدُونَ بِذَلِکَ تَکْذِیبَهُ» ـ معاذالله ـ. در جواب مردم مشرک مکه نامهای برای حضرت رسول(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نوشتند که قصدشان این بود که بگویند این درست نیست که شما بگویید منحصراً من فقط از اهل کتاب جزیه میگیرم، اینکه نوشتید این درست نیست. «زَعَمْتَ أَنَّکَ لَا تَأْخُذُ الْجِزْیَةَ إِلَّا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ ثُمَّ أَخَذْتَ الْجِزْیَةَ مِنْ مَجُوسِ هَجَرَ»؛
«هَجَر» همین بحرین و این قسمتهاست. این مَثَل معروف که ما میگوییم زیره به فلان شهر بردن این روا نیست، چون خود آن شهر این زیره را فراوان دارد؛ در عرب این مَثَل بود که «حمل تمرة إلی هجر»؛ کسی که میخواهد برود بحرین، خرما سوغات ببرد، با اینکه آنجا جای پرورش خرماست. «هَجَر» همان بخشهای بحرین است ظاهراً و قبلاً هم جزء ایران بود.
آن روزهایی که وجود مبارک حضرت امیر حکومت اسلامی داشت در کل خاورمیانه یک کشور بود. نامههای حضرت امیر برای استاندار هَجَر و بحرین در نهج البلاغه هست چون این قسمتها از اهواز، بصره، کرمان، این مجموعاً یک استانداری بود و یک استاندار داشت به نام ابن عباس. بخشهایی از اصفهان، آذربایجان منطقههای دیگر استانهای خاص بودند که استاندارهای جداگانه داشتند. «هَجَر» آن بخش بحرین، یک استاندار مخصوص داشت که وجود مبارک حضرت امیر نامهای برای عاملش در هَجَر مینویسد. فرمود: «ثُمَّ أَخَذْتَ الْجِزْیَةَ مِنْ مَجُوسِ هَجَرَ»، چون قبلاً آن جزء ایران بود.
«فَکَتَبَ إِلَیْهِمْ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی الله عَلَیه وَ آلِهِ وَ سَلَّم أَنَّ الْمَجُوسَ کَانَ لَهُمْ نَبِیٌّ» پیامبر داشتند؛ البته یک عده پیامبرشان را شهید کردند، بقیه پیرو همان پیامبر هستند. «فَقَتَلُوهُ وَ کِتَابٌ أَحْرَقُوهُ»؛ پیامبر داشتند، کتابی هم داشتند، آن کتاب را سوزاندند؛ حالا بعد حافظانی داشتند که روی همان کتاب؛ نظیر آنچه را که درباره تورات میگویند که عُزیر بعد که زنده شد همان تورات اصلی را املاء کرد و یک عده ثبت کردند. فرمود کتابی داشتند «أَتَاهُمْ نَبِیُّهُمْ بِکِتَابِهِمْ فِی اثْنَیْ عَشَرَ أَلْفَ جِلْدِ ثَوْرٍ»؛[26] حالا آن روز مطالب را روی پوست گاو مینوشتند، روی دوازده هزار پوست؛ شاید دوازده هزار، دوازده هزار برگ باشد؛ چون آن روز نوشتنها روی پوست گاو نظیر اینکه حداکثر انسان یک صفحه بنویسد؛ اینطور نبود که حالا خط ریز بنویسند، یک؛ و هم کل این پوست را این کتابت بگیرد، دو؛ این تعجب ندارد، دوازده هزار برگ، دوازده هزار برگ میشود چند جلد کتاب. این را طبق روایتی که دوتا مشکل در سند آن هست بیان کردند. این روایت را که مرحوم کلینی نقل کرد، مرحوم شیخ طوسی هم به اسناد خود نقل کرد.[27] گاهی ممکن است که این سندها که فرق میکند این نقصها در بعضی از اسناد باشد، اما در بعضی از اسناد نباشد.
روایت پنجم این باب که مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) نقل کرد این است؛ حالا روایتهای دیگری هم ممکن است به عنوان تأیید ذکر بشود. فرمود: «الْمَجُوسُ تُؤْخَذُ مِنْهُمُ الْجِزْیَةُ لِأَنَّ النَّبِیَّ صَلَّی الله عَلَیه وَ آلِهِ وَ سَلَّم قَالَ سَنُّوا بِهِمْ سُنَّةَ أَهْلِ الْکِتَابِ وَ کَانَ لَهُمْ نَبِیٌّ اسْمُهُ دَامَاسْتُ»، همین «جاماست» و مانند آن است «فَقَتَلُوهُ وَ کِتَابٌ یُقَالُ لَهُ جَامَاسْتُ کَانَ یَقَعُ فِی اثْنَیْ عَشَرَ أَلْفَ جِلْدِ ثَوْرٍ فَحَرَّقُوهُ».[28]
[1] شرائع الاسلام فی المسائل الحلال و الحرام(ط-اسماعیلیان)، المحقق الحلی، ج2، ص238.
[2] آل عمران/سوره3، آیه19.
[3] نساء/سوره4، آیه46.
[4] آل عمران/سوره3، آیه93.
[5] سجده/سوره32، آیه7.
[6] هود/سوره11، آیه6.
[7] اشعار منتسب به حافظ، شماره11.
[8] نساء/سوره4، آیه165.
[9] نساء/سوره4، آیه165.
[10] فاطر/سوره35، آیه24.
[11] نحل/سوره16، آیه36.
[12] مائده/سوره5، آیه48.
[13] ذاریات/سوره51، آیه26.
[14] غافر/سوره40، آیه78.
[15] آل عمران/سوره3، آیه137.
[16] مائده/سوره5، آیه48.
[17] آل عمران/سوره3، آیه19.
[18] حج/سوره22، آیه78.
[19] صف/سوره61، آیه4.
[20] صف/سوره61، آیه14.
[21] اللهوف علی قتلی الطفوف، السیدبن طاووس، ص69.
[22] مثنوی معنوی، دفتر ششم، بخش 83.
[23] شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج10، ص133.
[24] مناقب آل أبی طالب(ع)، ابن شهرآشوب، ج1، ص317.
[25] الکافی، الشیخ الکلینی، ج3، ص567، ط.الاسلامیة.
[26] وسائل الشیعة، العلامه الشیخ الحرالعاملی، ج15، ص126، ابواب جهاد العدو ومایناسبه، باب49، حدیث1، ط آل البیت.
[27] تهذیب الأحکام، شیخ الطائفه، ج4، ص113.
[28] وسائل الشیعة، العلامه الشیخ الحرالعاملی، ج15، ص127، ابواب جهاد العدو ومایناسبه، باب49، حدیث5، ط آل البیت.